رومئو و ژولیت - نمایشی برای سال 1391- اورمیه
سی
و سه سال گذشت
کیکی بی حال
به بوی نارنج
سی
و سه سال بهار
بفرمایید گریه !
با چشمان شما
چتر اختیاری است
سی
و سه سال قدم
به قدمهایی که طهران نداشت
به کافه ها سپرده ام
کافی است
و ناگهان سی
و ناگهان سه
و ناگهان طو !
و ناگهان ...
و ناگهان و اندی است
مرده بود...!
رضا رجائی - ۲۶ بهمن ۸۹ - تهران
بساطی دارم
یک تماشاچی
کودکی
و پاره شدن زنجیر
دیشب
مادرش
خودش را به پهلوانی فروخته بود
رضا رجایی - شهریور ۸۹ - اورمیه
هرگاه خواستم
او را معشوقه بنامم
یک جایش بیرون زد
این بار لبانش
چه کاری است
او را در اسارت ببوسم
چکشی به من بدهید
به حساب کلمات خواهم رسید
معشوقه ی من
دیگر نامی ندارد
رضارجائی- بهار ۸۹ - ارومیه
ظهر تابستون امسال
یخ زدم با این سکوتم
کسی آرومم نمی کرد
حتی با خون وجودم
بیا تابستونو امسال
از وسط دار بزنیمو
روی شست پای پاییز
لاک ناخن بزنیمو
آخه برفا روی کوها
نمی شن آب نمی شن آب
رودخونه افتاده از بوم
پشت خواب سبز گرداب
رضا رجایی - ۱۲ مرداد ۸۹ - ارومیه
و سكوت
فرياد را مي زد
و شلاق
گوشه اي
كز كرده بود
به يادمان فرياد هايي كه زده بودم
بغضش
تركيد
و من
همچنان فرياد را
چپ و راست
مي زدم
گاهي
بغضم براي خودش
مي تركد
سكوت
شكست
...
رضا رجائي 29 فروردين 89
نصيب سنگ
امروز
دسته اي موي مهاجرند
كه شانه را
به قصد هماغوشي سنگين
ترك گفته اند
رضا رجايي
بيست و سه فرودين هشتاد و نه
اروميه
به رنگ پرتقال
و چشمها
بهانه اي
براي پوشاندن
برق امّا
سرتاسر چهره اش
جاري
و انگشتان
واسطه اي براي بهانه هاي من
تا هرگز
پرتقال را به دستش نبينم
رضا رجائي
نوزدهم فرودين يكهزار و سيصدو هشتاد ونه
اروميه
و تو
حماقتشان را به نظاره نشستی
سیگار
به آخر رسید
قهوه
سرد
پول میزت با من
صداي خراش توست
پنجول كشيدنت
به انتهاي وجود
جايي كه
عكسم
صداي تو گرفت....
رضا رجائي
نوروز 89
سینه ام
سوخت
...
لطفاْ کفشتان را از بین دندانهایم بیرون نکشید
...
گلوله پیدا نشد
رضا رجائی - ۳ اسفند ۱۳۸۸
اورمیه
چاپ پهلوان
زير آگرانديسمان
نه زور مي خواهد
نه خانه اي
فقط
چشمهاست
گود مي افتند
كه دراين شهر
پهلوان
به ضرب مرشد نچرخيد
به زنگ زور
خانه اي كه باز نمي شود
گيريم اكبر هم نامش باشد
بهرام
كه نمرده است
نمي توانست كه بميرد
دلش مرد
همين!
و همين توجيه خوبي است
دل را كه خاك نمي كنند
سنگ قبرش
سينه اش چه تابوتي
استخواني و گرم
و نرمي بايد داشته باشد دل
دل
پهلوان و پيزوري نمي شناسد
دل
دل دل مي كند اين شعر؟
وسط گودي
نرخ تغيير مي كند آخر
آه
چه گود افتاده است اين شعر
و چه عريض
براي پرِش
از اين وَرش
دره حسودي مي كرد
تا آن وَرش
تهِ اين شعرآخرش
باز
اشك مي ريزد
با چشم مسلّح
روي صخره اي
كه ديدنش وسيله خواست
نمي توانم مي ترسم
دلم گود افتاده است
و پهلوان
شعري است كه آن بالا دل دل مي كرد
به آن طرف عبور كرد...
رضا رجايي - اسفند 88
اورميه
حيف شد
وقت چُس ناله نيست
بويي به ناله دهم
و رنگي
به زندگي
كسي ناله هايش را باور ندارد
چمدان
منتظر تنهايي ات نشد
سفر به خير
چمدان
خواننده: استاد غلانحسين بنان
آهنگساز:استاد مرتضي محجوبي
شاعر: رهي معيّري
دانلود کل برنامه ( برنامه گلهای رنگارنگ - 217 - ب ) : دانلود کنید از اینجا
چه کسی؟
گفت
در دهانت
دختری با موهای بور ایستاده است
بی پرده گفت
عربده
بکارت حالیش نمی شود
در بستر مرداب
عروسي برخيزد
با چشمان خاكستر
اما
تا عروسی دیگر
خاطراتم را هدر ندهيد...
چه بی سر و ته ام
امروز
وچه اندازه خوشبخت
نامه نیستم
که تایم کند
هل دهد داخل پاکت
مامور پست
بیاندازدم زیر در
بخوانی مرا...
سر و ته نوشته ام...؟